شیطان...






















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


یا عشق یا مرگ

شیطان را دیدم...

نشسته بر بساط صبحانه و ارام لقمه بر میداشت...

گفتم : ظهر شده ... هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی ادم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را باز نشسته کردم... پیش از موعد.

گفتم : به راه عدل و انصاف برگشته ای؟ یا سنگ بندگی خدا را بر سینه میزنی؟

شیطان گفت: من دیگه ان شیطان توانای سابق نیستم دیدم انسانها انچه را من شبها به ده وسوسه پنهانی انجام میدهم روزانه به صد دسیسه اشکارا انجام میدهند... اینان را به شیطان چه نیاز است؟؟؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری ارام بخوابد زیر لب گفت :

ان روز که خداوند گفت بر ادم و نسل او سجده کن نمی دانستم که نسل او در

زشتی و دروغ و خیانت تا کجا میتواند فرو رود... و گرنه در برابر ادم به سجده میرفتم

و می گفتم که: همانا تو خود پدر منی...

 

سالهاست که شیطان فریاد میزند...ادم پیدا کنید ...

سجده خواهم کرد

 



+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:37توسط سینا | |